حس میکنم باید کارگردان میشدم !!!
چون هر کسی به من میرسد
بازیگر است !!!
سکوتم از رضایت نیس...
صفحه اصلي
|
عناوين مطالب |
تماس با من
|
پروفايل |
قالب وبلاگ
حس میکنم باید کارگردان میشدم !!!
چون هر کسی به من میرسد
بازیگر است !!!
ديديم نميشود درزمين عاشق شدبه اسمان پروازکرديم
وقتي برگشتيم مارادرقفس انداختند
نتوانستيم ثابت کنيم پرنده نيستيم
ماتنها
عاشق شده بوديم
هرشب به سویت میدوم
هر شب به سویم میدوی
- در رویا -
و من
همیشه قبل از رسیدن به تو از خواب می پرم
از خواب می پرم که مبادا . . .
... مـهم نیس چـقـد هزینه کـنـی..
وقتـی می خـوای کـودکـی رو خوشـحـال کنـی
گـرفتـن هدیه هر چـن کوچیـک واسشون دنیاس
هـرکـسی مـی تونه در هـر زمانـی پـدر و مـادر باشه بـرای اونـی کـه ندارتشون
حقیقت نوشت ♣
قاصدکی روی سنگ فرش خیابان در انتظار یک دست ؛یک فوت ؛
این همه رهگذر ....
کسی پیامی ندارد برای مخاطبی ؟؟!!
شهر از بالا زیباست ؛
و آدم ها از دور جذاب ...
فاصله مناسب رو حفظ کنیم
تا دوست داشتنی بمونیم
وَقتیـ چِشامُنـ وا شُد اَز زِندِگیـ,سیر شُدیمـ,نَفَهمیدیمـ چیـ شُد تُیِـ جَوُنیمُنـ پیر شُدیمـ
در صورت هـــر آدمی دو چیز مهم است :
یکــــی لبخند …
و دیــــگری عمق نگـــاهش !
این دو را هم، هیــچ جــراحی نمی تواند به انسان بدهد.
لبـــخند آدمی اقیانوس صورتش است …
و چشـــم هایش آفتاب !
هر صورتــــی که آفتاب درخشان و اقیانوس مـــواج ندارد …
یعنی هـــیچ ندارد !!
نمـــــی شود در جـــراحی های زیبایی، دنبال اقیانوس و آفتاب گشت !
قطــره هــای کـوچــک آب،
اقیـانــوس بــزرگ را می ســازند؛
دانــه هــای کـوچـک شن، ساحــل زیبــا را؛
لحـظـه هــای کوتــاه شایــد بی ارزش به نـظــر بـرسند،
امــا زنــــدگـی را می سـازند؛
قـــدر لـحـظه هــا را بــدانیــم …!
هیییییس....
به من دل نبندید...
من دیگر توان ندارم...
نگذارید با رفتار سرد ویخ زده ام
شما را از خود برنجانم...
قلب من به روی هر احساسی بسته است...
و روی آن حک کرده ام
«عشق ممنوع»...
دیگر حتی اگر خودم هم بخواهم...
نمیتوانم کسی را دوست داشته باشم...
من نمیتوانم اجازه دهم کسی مرا مخاطب خاص خود صدا کند...
من نمیخواهم در هیچ کجای این دنیا
قلبی برایم بتپد
وچشمی انتظارم را بکشد...
چرا که...
رفتن را خوب یاد گرفته ام...
من مسافر همیشگی نخواهم بود...
من دلم آزرده ام...
نمیتوانم کسی را̎ عزیز دلم̎ خطاب کند...
احساسات من پژمرده است...
درست است که سنی ندارم
ولی پیر شده ام...
دَرِ قَلبِ من قفل است
و کلیدش
سالهاست که گم شده است...
صبرکردن برای من
مثل صبر کردن...
بالای جنازه ای است
✗که دکترا✗
جواز دفنش را صادر کرده اند
هیس
سلام!
این روزا خیلی حالم گرفتس
داغونم
روزاسخت میگذره
حس هیچ کاری نیس
هی خدا...